یاری رفت! ولد آبادی آمد!!!


این روزا اگه وارد دانشگاه شده باشید پارچه های تبریک به ریاست جدید دانشگاه رو حتما دیدین! بله به تازگی در انتصابی جدید دکتر یاری عزل و جناب ولد آبادی نصب شده اند!!!

ما هم تبریک میگیم ولی در مورد اینکه این انتخاب شایسته بوده یا نه ؛ زمان مشخص کنندست !

ایشون در ضمن ریاست دانشگاه تاکستان نیز هستند و معلوم نیست همزمان یا ....

امیدواریم ایشون بتونن با تصمیمات درست تر وضعیت دانشگاه رو بهبود ببخشند .امیدواریم!


منبع تصویر :  sgu-cg.blogfa

نماینده حقوقی ها:

بسوزه پدر این میز ها که وفا نداره ،منم  به آقای دکتر سید علیرضا ولد آبادی تبریک که نمیشه گفت امّا براش آرزو میکنم که از عهده اداره یه دانشگاه با ده هزار و پونصد دانشجو به درستی بر بیاد و خدا تو انجام تمام وکمال وظایف و تکالیف کمکشون کناد.

من به این خاطر تبریک نمیگم چون انتصاب مسئولیت  مثل جایزه دادن یا برنده شدن یه مسابقه که نیست . همین طور هم اون شخصی که زیر بار مسئولیت میره  قاعدتاً نباید خوشحال بشه و متقابلاً انتظار تبریک داشته باشه. اینم از اون حرفایی که ما ایرانیا میگیم چون همه  میگن ،بدون اینکه به ریشه اش فکر کنیم. اگه جایی هم برای تبریک داشته باشه به دانشجوهاست که منظور همکار مهندس شیمی ما هم همین بوده.

از این حرفا گذشته امید وارم با مدیریت ایشون دیگه جایی برای انتقاد ما کمتر پیدا بشه ما هم به کار و زندگیمون برسیم . مثل همیشه هم اصل رو بر برائت میزاریم (یا همون دست های پاک یعنی همه کارشون درسته مگه خلافش ثابت بشه) و انشاالله که خلافش با اشتباهات پیشین و پسین ثابت نشه.

در ضمن برای سوابق ایشون، تو سایت  که چیزی ندیدم به همین خاطر مجبور شدم یه کنجکاوی هم بکنم که برام جالب بود و توصیه به شما هم میشه.(با کلید واژه ی  ولد آبادی دانشگاه آزاد) اما برای اینکه ما اصل رو بر برائت میگذاریم از آوردن مطالبی که در بعضی خبرگزاری ها  گفتند،خودداری میکنیم و اگر احیاناً گذرتون خورد و رفتید خوندید شما هم اصل رو بر برائت بگذارید و بگید ایشاالله که اشتباه شده مسئله مهمّی نیست.

در ضمن ضمن هم از لحن صریح یا تند ویا بی تعارف ما نباید کسی نا راحت بشه چون

نیش وبلاگ ما نه از بهر کین است  ،  بلکه اقتضای طبیعتش اینست

انتقاد کن جوان ! انتقاد!


«پیشرفت بشریت تنها ناشی از وجود افرادیست که به صورت انتقاد آمیزی تفکر می کنند» -لاوروف

دانشگاه در یک نگاه!

 

دوست عزیزی به نام سترون مقاله ای رو  نوشتن که یه جورایی چکیده مطالبی است که تمام بچه های بلاگ نویس دانشگاه طی چند مدت اخیر نوشتن یعنی یه جورایی تمام بلاگ های بچه های دانشگاهمون رو خوندن و در مقاله ای نقل قول مانند جمع بندی های خودشون رو ارائه کردن! هرچند که در مقالشون از بلاگ ما بعنوان وبلاگ انتقادی بچه های گروه "حقوق" یاد کردن ولی ما  لینک مطلبشونو اینجا قرار میدیم !

http://setarvan.blogspot.com/

 

دوران طلایی!

 

اپيزود اول:  (شروع يك روز زيبا)

امروز از صبح تا شب تو دانشگاه كلاس داره! خيلي خوشحال و سرحال صبح  زود از خواب  پا ميشه  و شروع ميكنه به آماده شدن و از اونجايي كه ادم چندان مرتبي نيست لباساي چروكشو بايد اول اتو كنه و بعدم ميرسه به صفا دادن سر و صورت (در حالي كه جلو آينه ترانه مورد علاقشو زمزمه ميكنه)‌ يه ساعتي هم مسلما وقت ميبره بعدشم وقتي نتيجه كارشو ميبينه مطمئن ميشه كه امروز خوراك حراسته حوصله گيرو نداره پس دوباره  كلي بايد وقت بذاره تا قيافشو معتدل تر كنه و اينجاست كه متوجه ميشه ديرش شده پس صبحونه رو به اميد اينكه يه چيزي تو دانشگاه واسه خوردن پيدا ميكنه بيخيال ميشه  و منزل رو ترك ميكنه.

 

اپيزود  دوم : (حمل ونقل عمومي )

موقع سوار شدن به مترو سعي مي كنه خيلي متين و با شخصيت  جلوه كنه (يعني يه جورايي هماهنگ با ظاهرش) خودشو تو مترو ميچپونه و درحالي كه دماغش به شيشه در مترو چسبيده (كه به شدت ياد آورسي و يكمين حرف از حروف الفباست!!) همچنان سعي در حفظ اتوي  لباساش داره. او به سان گوشت از ميله هاي مترو اويزان است و تلو تلو ميخورد و به شهروندي كه روي صندلي مترو خوابش برده به شدت حسد ميورزد! از مترو  پياده ميشه و يه كم ظاهر نا مرتبشو سر و سامان ميده و در حالي كه با دو نفس عميق ريه هاي پر از كربن دي اكسيدشو خالي ميكنه به جرگه علاقه مندان براي سوار شدن به اتوبوس ميپيونده ! و از اونجايي اين دفعه با تجربه تر شده با چند  حركت غير متمدنانه (مثل لگد كردن و هل دادن و اينا...) با پيروزي يكي از صندلي هاي اتوبوس را فتح ميكند ( خوب به هر حال او بسيار باهوش و آموزش پذير بوده  و حركات جديد رو خيلي زود ياد ميگيره !) پس از كلي ترافيك بالاخره اتوبوس جلوي دانشگاه مي ايستد  او در حالي كه لبخند مليحي ميزند قصد پياده شدن از اتوبوس را دارد ولي مشكل كوچكي وجود دارد جسمي سفيد رنگ در حالي كه به موضعي ناجور از لباسش چسبيده پشت سرش كش مي آيد!!! اوه بله احتمالا نفر قبلي فراموش كرده كه آدامس جويده شده اش را بايد! زير صندلي بچسباند نه روي آن !!!!!!!!!!!!!

اپيزود  سوم: ( دانشگاه)

او موجود به شدت خوش شانسي است در نتيجه پس از تمامي تلاشهايش و به لطف ترافيك و انواع و اقسام خوش شانسي هاي ديگربه كلاس اول خود نميرسد  همون كلاسي كه گير ترين استاد را داشت !! او در حالي كه سعي ميكند ناحيه ادامس چسبيده اش را به نحوي از ديد ها پنهان كند در محوطه دانشگاه پرسه ميزند تا كلاس بعدي اش شروع شود(او نميداند كه كلاس بعدي اش امروز تشكيل نخواهد شد!) و در راستاي اينكه هيچ مكان، گروه يا برنامه اي براي ساعات بيكاري دانشجو در دانشگاهش در نظر گرفته نشده مثل موجودات علاف  بر لبه سكوي جلوي دانشكده مينشيند و به نقاطي!! خيره ميشود !

اپيزود چهارم: (نهار)

پس از فعاليت هاي بسيار!!؛ او به شدت گرسنه است و از سلف هم بوهاي بسياري مي آيد! چه مطبوع و چه نا مطبوع او گرسنه است و لنگه كفش هم در وسط بياباني مثل دانشگاه غنيمتيست بس ارزشمند!! او به سلف ميرود و كارت مغناطيسي غذايش را در اورده اما مشكل اينجاست كه او مي بايست از هفته پيش اقدام به رزرو غذا مينموده !! او به صورتي ناجور به ظرف هاي غذاي ديگر   دانشجويان نگاه ميكند و تلاش فراواني براي خاموش كردن صداهاي داخل شكمش انجام ميدهد !  ولي او پس از چند دقيقه متوجه ميشود كه چيز زيادي را از دست نداده است في الواقع شانس هم آورده !!!(‌لازم نيست "او" موجود باهوشي باشد؛ با يك نگاه به ظرف هاي پر از غذا در سطل زباله مي توان فهميد كه قرمه سبزي ناهار امروز در واقع همان علف هاي تازه كوتاه شده محوطه است!)

او به بوفه پناه ميبرد غافل از اينكه قيامتي در آنجا برپاست كه {...} او در حالي كه دقايقي متمادي در بين جمعيت گرسنه  له و لورده شده، بالاخره به جلوي متصدي بوفه ميرسد و فاتحانه  همبرگري را از آن خود ميكند و در گوشه اي مشغول گاز زدن همبرگر!!( يا همون مقواي مخلوط شده با سيب زميني و پيازو ادويه) ميشود ! و در دل فحش هاي نه چندان بهداشتي نثار روح درگذشتگان و بازماندگان رئيس دانشگاه و ديگر زحمتكشان و مسئولان دانشگاهش ميكند!!

اپيزود پنجم: (بالاخره عمومي هم آدمه ديگه !)

پس از كلي بيكاري و علافي او هم اكنون با معده اي دردناك و قيافه اي  زيـــــــــــــــــــبا پا به كلاس بعدي اش ميگذارد درسي بس مهم و جذاب و چنان كه داني مهمترين درسي كه هر دانشجو در طول دوران تحصيلش موظف به گذراندن آن است !‌بلي او "وصايا" دارد !‌ و چنان كه باز هم داني  در اين كلاس نه تاخير مجاز است و نه غيبت ! او در تمام مدت كلاس به سان "بز" به صورت ملكوتي استاد وصاياي خود زل ميزند و تمام تلاشش را براي نشنيدن خزعبلات ايشان به كار ميبرد! او آرزومندانه  به ساعت خود نگاه مي اندازد تا زمان حضور غياب (آخر كلاس ) فرا رسد و در دل با خود مي انديشد  تا كنون  صدايي به زيبايي و رسايي صداي جناب استاد در زندگاني اش نشنيده است !

اپيزود آخر:

هوا تاريك شده  و باد سردي در محوطه دانشگاه ميپيچد ! چراغ هاي محوطه به علت صرفه جويي! خاموش است و به ترسناكي فضا مي افزايد دانشگاه خلوت شده و اثري از خيل عظيم دانشجويان نيست. او يكه و تنها در حالي كه از سرما و معده درد به خودش ميپيچد به سمت خروجي دانشگاه ميرود و با قيافه اي كه به شدت شبيه فريب خورده هاست منتظر اتوبوس مترو مي ماند و......

منتظر پايان نباشيد چرا كه اين سيكل با كمي تغيير هر روز تكرار مي شود و او(چه مونث و چه مذكر)بهترين سالهاي عمرش را در محيطي به نام "دانشگاه" اينگونه هدر مي دهد و در انتظار آينده اي نا معلوم  عمر مي گذراند.

 

فلسفه وجودی کارت دانشجویی!!!

 

میدونین آدم وقتی دانشجو میشه مثل هر اتفاق تازه دیگه ای اولش خیلی ذوق داره و خوشحاله و کارت دانشجویی که به عنوان نماد دانشجو بودنه توی اون روزا وسیله ایه که آدم دوست داره به همه نشون بده ولی خب! اون تیکه کاغذ سبز رنگ زشتی که روز ثبت نام به عنوان کارت دانشجویی دستمون دادن انقدر دوست داشتنی بود که ترجیح دادیم یه جوری توی کیفمون گم و گورش کنیم که زیاد چشمون بهش نیفته مخصوصا با اون عکس زیبای سیاه سفیدمون ( که احتمالا مال دوران راهنماییمون بوده!!!) که با کیفیت فوق العاده ای اسکن شده بود!!!!!!!

چیزی که مسلمه من این مطلبو در باره زیبایی یا مدل کارت دانشجویی ننوشتم !با یه سوال شروع کنیم! توی دانشگاه ما چه زمانی از  دانشجو کارت میخوان؟ بله دقیقا ! موقعی که از نظر ظاهری مورد پسند مسئولان زحمت کش حراست واقع نشدیم یا مشکل اخلاقی- انضباطی داشته باشیم ! ( اگه از حق نگذریم فعال ترین نهاد دانشگاهمون عزیزان حراست هستند که ۶ چشمی  وظیفه خطیرشون رو به بهترین نحو انجام میدن!!)

ولی قضیه اینه این کارت مگه برای این نیست که  دم در چک بشه تا هر کسی نتونه سرشو بندازه و وارد دانشگاه بشه؟  متاسفانه به علت اینکه از ورود افراد متفرقه جلوگیری نمیشه  دانشگاه تبدیل شده به مکان تفریحی یا پارک برای ساکنان شهر قدس! بارها شاهد بودیم افرادی غیر دانشجو توی محوطه پرسه میزنن و رسما دانشگاه که قاعدتا باید یک محیط آکادمیک باشه رو در حد کوچه پس کوچه های شوش و چاله میدون تنزل میدن ! البته این  موارد جز دستور کار حراست محترم نیست!!!( بالاخره چیز های مهمتری مثل لاک ناخن و آرایش دخترا هست که باید رسیدگی بشه و از همه مهمتر سوال معروف و فوق توهین آمیزه "شماها با هم چه نسبتی دارین؟"!!)

افراد متفرقه ای که وارد دانشگاه میشن (برای دید زنی و تفریح!!) نه تنها برای دختران دردسر سازن که من به شخصه شاهد درگیری پسران دانشگاه هم باهاشون بودم (البته در لحظه درگیری ماموران همیشه در صحنه! حراست وارد عمل شده کارت دانشجویی دانشجوی مربوطه را گرفته و اوباش عزیز با احترام به خارج هدایت شدند! ) 

نکته دیگه یه پیشنهاده: مگه نه اینکه دانشگاه اینهمه خرج کرده(البته پولشو ۳ برابر گرفته ها !) که کارت مغناطیسی غذا برامون تهیه کنن ؟ خب نمیشه مشخصاتمون هم رو همون ذکر بشه  ورود و خروج ها کنترل بشه و اینکه  کارت کتابخونه هم همون باشه؟ اینطوری هم کارت دانشجویی هم کارت کتابخونه هم کارت غذا یکی میشه و اینکه از مزیت های کارت های مغناطیسی میتونن استفاده کنن !

این مورد آخری توی دانشگاه های سراسری داره اجرا میشه (چندین ساله) منظورم اینه که معموله توی دانشگاه های و حاصل نبوغ من نبوده !!!!!

مطلب بعدی درباره انتخاب واحد اینترنتی دانشگاه و سایت  هوشمند دانشگاه!